بسم الله الرحمن الرحیم—نظریات شخصی است-گفتهمیشود درشیراز سید  عالمی بزرگوار از میداند وایشان  پرعظمت میلانی ها دریک جلسه درباره  اعجاز امام علیه السلام بحث میشود- وگندم را میخورد بعد بروی دوش ایشان قرار میگیرد  وبیرون می ایند درهواچند کبوتر گشت میزدند واین کبوتر هم به سمت انها پرواز میکند دریک جلسه من دختر خانم یشان رادیدم وهمین سئوال را  ازایشانکردند فرمودند  پدر من زیاد به خارج میرفت مخصوصا  کربلا ونجف- وقتیکه برمیگشت ما میگفتیم پدر  هدیهای نیاوردی- ایشان میفرمود یکچمدان رابیاورید که توی ان خالی بود دربرا که باز میکردیم پراز لباس  وکفش وپارچه .غیره بود—یکیبچه های  سپاه برای من تعریف کرد-که ایشان  پیغام بر بودخدمت عظمت تاریخ امام الراحل  صلواته الله  علیه میرسیدند- وشفاهی پیام رامیگفتند وجواب هم شفاهی ان عظمت میدادند ایشان فرمودند به جماران رفتم-  درحدود هشت نفر درصف بودیم بشدت  بازرسی میکردند  و تا رسید به فرد جلوی من ایشان گفت  به ان جوان بفرماید بروید ومن هم راه بشدت بازرسی کرد ومن هم رفتم  ان جوان یک کیسه سفید  در دستاش بود وگفتم درانچیست  گفت اسناد فوق العاده سری-من گفتم درداخل ان یک کلت میبینم رنگ اش راباخت وگفت بهفرد جلوی تحویل میدهم ومن گفتم چنین نمیکنی وپاسدار  را صدازدم وایشان امذ کلت را خیلی جالب استتار کرده بود انمیز جلو اسامی افراد بامشخصات بود ویک اسم رمز هم به افراد دادشده  بود که میپرسید اسم رمز چیست- من جبهومیرفتم  مرکز یک روحانی وسید بزرگوار   تفسیر قران ومسائل فقهی وغیره یادمیگرفتیم چند کیلومتر  دوربود یک مقدمه بگویم ما توپخانه  خود  کششی نداشتیم بسیار اندک بود یک طرح دادهبودند که وانت تویوتا  را  تبدیل به توپخانه خود کششی بکنند ویکگاری هم بدنبال میکشید دوتا خمپاره رویان سوار میشد و برای جابجای ماشین زیاد احتیاچ بود کهاز این وانتها استفاده شود- ایران خرید وانت را  باشراطی خاص فنی به مناقصه جهانیگذاشت  دوکشور المان وژاپون  شرکت کردند مال  المان هم بهتربود وهم ارزانتر وبعللی  نخریدند ولی ازژاپون خریدند اقتصادامروزی   به اندازه مشتر ری میسازند حداکثر بین چهل تا چهارصد تا اضافه است ششماه قبل پولرا میگریند  ایران صدهزار میخواست بخرد  پارتی اول دهزارتا بود امریکا کهمتوجه شد ازاینخرید چه کاری میخواهند بکنند   به ژاپون گفت نفروش کویت تعدادزیای میخرد چون دلار دارد  بعد انهارابه عراق  که عمده میخرد میفروشد با اقساط نصف بها را هم کالا از عراق میخرد وتعدادکمتری از پاکستان وهنددستان وغیره- باسود پنچ درصد- وباز امریکا به کویت گفت نفروش ونفروخت ایران عمدهانهارا دربازار فروخت چونیاز بود تعدادکمی در جبهه بود  ارتش دوتا اتوبوس داشت بچه هاگفتند سوارنشوید  برایخود ارتشیان تعدادکم است سعی کیند پیاده ویا با وانت عبوری  سوارشوید من پیاده میادم یکاتوبوس ارتش جلوی پای من ایستادومنگفتم سوار نمیشوم اصرارکردندکسی نیست تقریبا نصف خالی بود ومنسوار ماشین شدم  درصندلی دست راست یک جناب سروان بود وکسی بغل دست اونبود ومن انجا نشستم- سن من مشخص میکرد یامعافی گرفتم ویا سربازی رفتم همین سئوال را از منکرد ومن گفتم رباز یرفتم ود دردانشکده زرهی شیراز بودم- ایشان گفتند  حال وهوای جببه راچگونه دیدی  ومنگفتن  خیلی وقت کم   است که اظهارنظر کنم ولی  بااینوضع بیشترما باید دفاع کنیم تاحمله ایشانفرمودند درست گفت وچه مکتبی راباید انتخاب کنیم ومن گفتم جنگ شهرری  ولی تماش هراهایخورستان وحتی روستاها نابود میشود ولی دشمن هم نابود میشود ایشانگفت درست گفتی ولی اهوازنصف ان خراب میشود وهمه  روتاهم خراب نمیشود وحداگثرر نفوذ هشتادکلیومتر است  البته ماباید زیر زمین ها درست کنیم ازلحاط مهمات ونفر وتانک درزیر زمین همهچیز فراهم شود وچونجاده ها  میگذاری میکنیم وسط بیابانها باید ریدشود وگیچ میشود وبهراحتی امبولانس انها شکار هواپیما میشود- واندکی شرح داد- من به عقب نگاه یک جناب سروان  بسیار تنومند و بلند قد درانتهابود چشمانش سهبرابرعادی شد وحالت تعجب وکمی خشم ویاد حدیثی افتادم که چهره رسول الله  صلواته الله علیه واله والسلم تقریبا چنین بوده است جنابسراون فرمودن همراهما بیاید وبچه ها چمع میشوند مقداری بحث کنیم اگراهل تریاک هم باشید مقداری داریم-من گفتم متاسفانه  رمز  بیسیم بهمن ندادند وبچه هامیدانند کهمن باید برگردم وچون برنمیگردم دلشوره پیدامیشود وبه سراغ من میایند ومنراپیدانمی کنند وبه بیمارستانها  اندیمشک میروند درسر پیچ پیاده شدم وخداحافظی کردم

<