بسم اله الرحمن الرحیم-ترا بی من مبادا شادمانی- مرابی تو مبادا زندگانی—مکن درجسم وجان  منزل کهاین دونست وان  والا- قدم زین هردو بیرون نه –نه این جا باش- نه درانجا-الایا  خیمگی-فروهل که پیشاهنگ بیرون  شد ز منزل- طهور ان می  بود کز لوت مستی- ترا پاکی دهد دروقت مستی-مکن کاری که بر پا سنگ اید- جهان با اینفراخی تنگ اید—من کنده ام بنیاد دل-دل میکند بنیاد من- کسنشنود فریاد او اونشنود فریاد من- بودم دراین تیمار وغم  پروده رنج والم- کز ر درامد صبحدم شمشاد قد-مه پیکری- هم تازه رویم هم خجل هم شادمان وهم تنگدل –کز عهده بیرون امدن نتوانم این انعام را—ای بهتر از هر-داوری- بگشای کارم را-دری- فغان ز جغد جنگ ومرغوای او-که تا اد بریده باد نای ام- این دل من هست بدرد ارزانی- تا نکند بار دگر نادانی- چنین شیدم  که شبها نظر ز فیض سحر نبندد-ملک  زکارش گره گشاید فلک بکینش کمر نبندد تو اگر چنین لطیف از در یوستان درائی- گل سرخ شرم دارد که چرا همی شگفتم- بلبلان راهمه شب خواب نیاید از بیم- که مبادا برد برگ گلی باد نسیم- هله نزدیک شد ای دل که زمستان گذرد- دوربستان شودوعهد شبستان گذرد- هرنسیمی که بمن بوی خراسان ارد- چون دم عیسی درکالبدمن  جان ارد- -این دل غمدیده حالش به شود دل بدنکن- وین سر شوریده   باز اید بسامان غم مخور- دوست میدارم  من این نالیدن دلسوز را – تا بهرنوعی که باشد بگذارنیم روز را- دانش وازادگی ودین ومروت -اینهمه –را خادم درم نتوان کرد روز بهار است خیزتا بتماشا رویم- تکیه بر ایام نیست تادگر ایدبهار- باز بنفشه رسید جانب سوسن دوتا-باز گل لعل پوش میبدارند –قبا-تازه تر از تازه برگ نسرینی- دوستر ازدیده ودل ودینی- ملک مصونست  وحصن ملک حصینست-منت وافر خدایرا که چنین است—صبا دوش اورد بمن بوی زلف یار- جهان گشت مشکبوی ز زلفین ان نگار- ای عید دین ودولت عیدت خجسته باد- ایامت از حوادث ایام رسته باد- مست شبانه بودم .افتاده بی خبر-دی در وثاق خیش که دلبر بکوفت در- هرباغبان که گل بسوی من اورد شیراز را دوباره بیاد من اورد- ای باد صبح دم زدم روح پروری-خوشخو چو نوبهاری وخوشبو چوعنبری- زجان کلام تو دلجوتر است ونیکوتر- دم تو از نفس بادصبح دلوتر—بیا بیا که ز شوقت دلم بجوش امد- برفت تلخی حنظل چوشهد نوش امد- نشسته در دل خاکم بیاد د.ست هنوز –دل  گداخته را ارزوی اوست هنوز-نقش طبیعی سترد روزگار نقش الهی نتواند سترد- عمر بخوشنودی دلها گذار- تا زتو خشنودبود کردگار- زنده کدامست بر هوشیار- انکه بیمرد بسر کوی یار- صبر رباید- زدلم عشق یار- عشق- رباید ردل من قرار—یک سر مودرهمه اعضای من- نیست بفرمان من ایوای من- هرکه بجان کشته جانان شود- زنده جاوید به اراکان شود- خیز  وطرف جمن گیر  با حریف سمن روی- گاه سنبل تر چین- گاه شاخ سمن بوی- تو ان راد مردی که ازاده وار- بپا خاستی دربر روزگار- خداوند مردی ورای وهنر- بدو شادمان مهتران سربسر-نیست ترادر زمانه هیچ نظیر- هست برروی توچشم خلق قریر-تا بحشر ایدل ثنا گفتی- همه گفتی چو مصطفی گفتی-سر و بالائی که داردبر سر سرو افتاب- افت دلهاست وندرد-دیده گان زان افت اب—ای درضمان عدل تو معمور بحر وبر- وی درمسیر کلک تو اسرار نفع وضر- ای روزگار عدل و-ایام فتنه سوز-وی اسمان ثابت وخورشید  سایه ور-شد ممکن  درجهان هرکو بساطاش بوسه داد- وان دهد بوسه بساطش کز درتمکین بود—ای کف راد تو درجود به از ابر بهار0 خلق  باکف تو- ابر بهاری بچه کار- عالمی را دلاز افشاندن باران کفت- خوش وخرم شد واراسته چون باغ بهار بیشاز اندازه این طایفه بربنده نهاد- جود تو بار گران زان دوکف گهر بار- دیگراند چو من بنده ومن  بنده ز شکر- عاجزم چون دگران وزحجلی گشته فکار- صبا به سبزه بیاراست روی دنیا را- نمونه گشت زمین مرغزار عقبی را همین سعادت وتوفیق بر مزیدت باد- کهحق گذاری وناحق بسی نیازاری—ای از مکارم توشده درجهان خبر-افکنده از سیاست تو اسمان سپر- صاحبقران ملکی وبرتخت خسروی – هرگزنبود مثل تو صاحبقران دگر- با رای پیر وبخت جوانی وکرده اند- اندر پناه جاه تو پیر وجوان مقر- گیتی زبان گشوده بمدح تو وفلک- بسته زبهر خدمت تو میان کمر باموکب  سیادت توکتف شرف  با مرکب سعادت  توهم عنان  ظفر- قوام دولت ودین  روزگار فضل وهنر- زفضل وافر تو یافت زیب و وفرو نظام- نظام ملت .ملکی عجب  نباشد اگر- برونق است  دراین روزگار کلک وحسام-بهر شاخی زگل  در مرغزاری  نگاری نگاری چون کف دست نگاری- افروختن وسوختن  وجامه دریدن- پروانه زمن شمع زمن  گل زمن اموخت-بجهان خرم از  انم که جهان خرم ازوست- عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست- بعنیمت  شمر- ای- دوست  دم عیسی صبح- تادل مرده مگر زنده کنی کاین دم از ازوست- نه فلک راست مسلم نه ملک را حاصل- انچه در سرسویدای بنی ادم ازاوست- به حلاوت بخورم  زهر که شاهد ساقیست- با ارادت  ببرم درد که  درمان هم ازوست- زخم خونینم اگر به باشد خنک ان زخک که هر لحظه درمان از اوست غم وشادی برعارف چه تفاوتدارد ساقیا باده بده شادی ان کاین غم اوست- پادشاهی وگدائی برما یکسانست- که براین درهمه را پشت عبادت خم او است سعدیا گر بکند سیل فنا خانه دل- دل قوی دار که بنیادبقا محکم از اوست-ابر امد وباز بر سرسبزه گریست- بی باده گلرنگ نمی شاید زیست- این سبزه که امروز تماشگه ماست- تاسبزه خاک ما تماشاگه کیست—چون  اه عاشقان  امد صبح اتشین معنبر- سیماب اتشین زد بر بادبان اخضر-