بسم اله الرحمن الرحیم-خاطرات گذشته- درابادان دراموزش وپرورش استخدام شده ام-درانجا شهرازجهت اموزش وپرورش بدو دسته تقسیم میشد- بخش شیرازی ها وبخش بروجردی  ها مندر دبیرستان شهددخت-که مال شیرازی هابود  ومنهم از شیراز به انجا میرفتم کلاس داتم وهو دربخش بروجردی ها درمدرسه دختران  ششم بهمن بودم تاحدی هردوتعصب داشتند ولی بالاجبار  گاهی به  غیرهم  شهری خودتن میدادند-خانم مدیر شهدخت ازقرار معلومی که شد شاگرد پدرمن دردانشگاه شیراز درشته زبان بود یک روز  یکمسئلهمهم برای خانه پیش امد ومادرمن گفت به دانشگاه برو جریان به پدرت بگو وجواب اش رابیاور من به دانشکده ادبیات وزبان رفتم ومرحوم اقای صباغ زاده مسئول دفتری دانشکاه- بهمن گفت دردفتربنشین تادرس تمامشود وزمانی که جواب وسوال است توبروتو- وچند بار ارپشت در کلاس گوش داد وسپس به من گفت توبرو- ومن درب را زدم وارد کلاس شدم وپدرمن بامن به انگلیسی شروع به صحبت کرد ومن هم به انگلیسی صحبت کردم وبرگشتم-گویا این خانم انزمان دانشجوبوده است تمام کلاس های زبان انگلیسی را به من داد- ایشان درزبان انگلیسی غولی بود ومترجم بود ویک زن پیچیدهبود درظاهر بسیارخندان باانعطاف ومردمی وهمکار ودرزمان خوداش بااقتدارگویا به یکی از روسای شرکت نفت که ایشان احضار کرده بود-گفتهبود اگربدنبال پیداکردن معشوقه هستید من به شما کمک میکنم ولی اطراف مدرسه من نچرخیدوگرنه پدران انها را گاه میکنم- ابادان یک وضعیت بسیار استثنائی داشت-شهریبود که اخبار زیادی درانجا فاش میشد واپیدمی شد ودست به دست میجرخید وموردبحث بود که هرگز درایران  شناخته نشد- علت اول عرب ها-بودندکه از طریق عراق وکویت وعربستان و کشورهای  مهمی که زبان عربی اخبار داشتند وانها به زبان فارسی ترجمه میکردند دراختیارابادان میگذاشتند موقع نزدیک بغروب کهازدم مغاز ها فردعبور میکرد یک شیخی کنارتلویزیون نشسته بود برای فارسها اخبار عراق راترجمه میکرد ومیخندید وبعضی شاگردان انها عرب بودند تلویزون عراق بخوبی گرفته میشد وهوا شرجی که بود وبادهم میامد تلویزیون کویت هم دیده میشد ودرزمان اخبارتلویزیون عربستان باید باقایق مسافتی دردریابروند که مداوم میرفتند وازحملهمعلمینی ربان عربی بلدبودند اخبارراترجمه میکردند شاگردانی دردبیر ستان داشتند که انهاراپخش میکردسه  معلم در ابادان شاخص بودندکه نفراول اقای رشیدپور که بعدانماینده ابادان درمجلس شدند- ویک جنابی که متاسفانه فامیلی ایشان را فراموش کردم کهر سهشنبه شب درخدمت ایشان تفسیرقران مجید را بیان میکردند واخبارراترجمه کرده بودندوتوسط گرو هدانش اموزی  پخش میکردند مرکز پخش مسجد امامحسن علیه السلام بود که گل به گل- افرادنشسته بودندواخباربا تجزیه تحلی میکردند ومن درانجا باجوانی بیجهت بهزندان افتادهبود وبسیارشکنجه شدهبود اخبار گپرو ها بهمن میداد وزمانی میخواستندافرادبرنند سرپا صحبت میکردند من به جمع نزدیک میشدم ودرگروه معمین تازهوارد که همگی  دریک هنرستان جای داده بودندیکیازافراد لیسانسیه زبان عربی واهل تهران بود اخباروگفتمان های دولت عراق و وزیران راترجمه میکرد وپخش میکرد ومن بزبان انگلیسیعراق راترجمه میکردم وایشان انهاراپخش میکرد وبزبان انگلیسی بسیارترجمه میشدکهاحتمالا کار شرکت نفتی ومعلمین وافراد دیگری بود- دردبرستان ششم بهمن تعدای قابل ملاحظه ازدختران عرب بودکه هردفعه یکی ازانهازمانی زنگ میخورد پاکتی بهمن میدادکه حاوی اخباربود- ویادم گوش من نجوا میکرددر دبیرستان شهدخت رویتخته وقت ورودخبرمهمی رانوشته بودند ومیگفتند انرا تفسیر کنید وبیشر اوقاتمن میگفتم به این اخبار حساسیت بخرج ندهید-تا یکخبر داغ از عربستان امد- ومن سرکلاس گفتم کهمعلوم یشود افسار خاورمیانه دردست زکی یمانی است-ساواک منفجرشده بود-درضمن همه بایک کیلومتر فاصله ازحوزه ابادان که به ریاست ایت الله العظمی قائمی رحمت الله علیه عبور میکردندومن گفتم ایشان وحوزه که لولوخرخره نیستند-گفتند به افراد برجسپ میزنند من گفتم شاه ادعای مسلمانبودن میکند ومدافع تشیع است شماهیچ سئوال  اعتقادی وفقهی ندارید؟؟ یکی نمیانده شود وسئوالات افراد به نزد ایشان ببرد وجواب بیاورد واین سد را بشکند حضرت ایت الله العظمی قائمی ششماه درقم بودند وششماه درابادان وهیجکس را بحضور نمیپذیرفتند تقیه شدید داشتند نماینده ایشان یبک روحانی پابهسن بود انجامیداد واگر ایجاب میکردنظران جناب باعظمترا ازایشان جویا میشدیکی ا  ز دختران میرود وان روحانی میفرمیاد چرا بنزد مانی ایئد وایشان جریان را میگوید و جواب سئوالات را میگیرد وروی تخته مینویسد وهمه یاداشت میکند  وخودایشان ازان ببعد بالباس  مناسب باروسری سرکلاس میاید- خواهر ایشان مگیود شمادفعه بعد-نرو من جای شما میروم-گویاایشان یکفرزندی داشته است بنظر میرسد ناراحتی ژنتیکی داشته است مدوام به تهران ویکبیمارستان تاصور میکنم که نام اش افشاربود درابادان میرفته است دفعه بعد مراجعه میکند دکترها باکمال تعجب میگویند ایشان بهبودی کامل پیدا کرده است وان دختر خانم سرکلاس ادرس بیمارستان وپروندان کودک وغیرهدادکه بروید وتحقیق کنید واگررفتید وفهمدید وضع لباس مناسب داشته باشید- این امرهم ساواک وحشتزده کرده بود-دردبیرستان شهدخت یک میلیونر برای پرستیژ باپارتی بازی  دفتردارشده بود انزمان گرانقیمتترین لباس لباس موهری بودکه سیدرصدان ابریشم بود ویک دست رنگ بسیارشفافزیباداشت وایشان خیلی شبیه غربی هابود  سفئی شیری ومات وچشمان ابی وموربور وقدبلند درضمن ساواکی بود من را طلبید- فرمودند دراین دبیرستان نیاز ی  به بازجوی ساواکنیست من انکاراانجام میدهماین بحث ه وگفتمان هچیست که شمادرسرکلاس بهجایدرس دادن به  بچه میگویدمن بادیگران مستقیم تصمیم میگیرمولی باشما میخواهم مماشات کنم-ودرضمن من حقدارم نمره رازیادکنم واجازه نمیگیرم ولی کیاز اشنایان بادونمره از رئدی نجات میکند مانده که شما کمک کنید  من گفتم کمک میکنم ودرضمن شما چرا با بچه ها بباغ برای پیکنیک نمی ایید؟؟ من ان حالت برای اولین با داشتم تجربه میکردم-یکحالت عچیب بوده قبلل بحث نیست مات شدهبودن به ایشانهمچنان نگاه میکردم تصور میکردم که رنگم پریده است  بلند شدم به اطاق ریاست رفتم ایشان سرکلاس بودندیک جوانی که بهائی بود ولیسان ادبیابود جونای ئرزشکار سینه ستطبر وبسیار زیباروی وبسیار خندان وخوشاخلاق  ومودب وجیمی خانم ریس که روقت ایشان به شیراز یرفتند ایشان با تعدا داز بچه با گل وشیرنی برا یبدرقه به فرودگاه میرفتند ودربازگشت همین کارتکار میشد وغیره به ایشان گفتم انجناب چی میگوید-فرمودند که شماخودتان نمیدانید که چقدر کشته ومرده دارید وسری بباغ بزندیودل  عاشقان خودرا بدست اوریدئومن مات ومبهودسرکلاس رفتم ومدتی همچنان خیره ماندم-ادامهدارد