بسم الله الرحمن الرحیم-نظریات شخصی  است- با الهام  از کتاب شخصیت ممتاز  حضرت محمود حکیمی درکتاب  برای حضرت زینب کبرا سلام الله علیها-یکی از شخصیت های  ممتاز امام حسین علیه السلام در نبرد کربلا شخصیتی بنام  اقای بریر- با ضمه دارد مانند بریدن و-را –و-یا -کسره را اخر سکون دارد ایشان شب عاشوراپس از زاری ا واستغفار وطلب بخشش و-رحمت-شروع کرد بهجوک گفتن همه را  به خنده می انداخت-درحالیکه فردی جدی وعبوس بود ایشان بزرگترین معلم اخلاق وفقه وتفسیر قران درکوفه بود-متاسفانه معلمین محترم سرانجام به این وضعیت دچار میشوند یعنی بچه ها  معلم تاحدی روانی میکنند گفتند دلیل خنده شما چیست- گفت اگر انسانی به نزد یار ومحبوب خودبرود خوشحال است یاغمگین است؟ فرد من مثلا ظرف بیست دقیقه بهنزد رسول اکرم صلواته الله علیه واله والسلم ودیگراهلبیمعزز ایشان ویاران گذشته میروم چگونه است ممکن است که خوشحال نباشم—ایشان در روزنبرد یک رجز وسخنرانی جاودانه دارد—هنگامیکه بریر  بمیدان  امد فریاد کشید- پیروزی  ما درمرگ ما است نه درزندگانیمان—افتخارم این است کهتمام زندگیم را با پاکی گذرانده ام—اموخته ام واموزگار تان بوده ام—واکنون که هنگامه پیکار  بدی بانیکی است به نیکی خودم مومنم- وبحقیقت عقاید خویش ایمان دارم—زندگانی پاک  وایمان  سربلندم را بمیدان اورده ام-- -تا شما بردگان ستمکاره که بنفع ارباب یاورتان را قربانی میکنیم( امام الخمینی عظمت بی همتای اخیر فرمودند که غرب میخواهد ازشما برده وعمله بسازد- ظریفی فرمودند اکنون ساخته است)- با کشتن من- شکست همیشه تان را ثابت-میکنید- ومظلومیت پیروز وسربلند مارا جاودانه—میمیریم- تا به رنجدیدگان جاده های  فرد بگوئیم- پیروزی در رفتن است نه بمقصد(اجل دنیائی) رسیدن- که مقصد پایان زندگانی انسانست وهم یکسان بمرگ میرسند—اما همه یکسان زندگانی نمی کنند- زندگی راه است- ومرگ-مقصد – باید دراه پیروز شد(نه انکه شکست خورد)—باید در راه- نفس- نیکی- و- پاکی بود- بشریتی راست کردار—باید درراه دادخواه بود(عدالت) ودادگو بود- ودادگربود- من اکنون بهمرگ میرسم- واینمقصد من است – اما مرگم را زندگیم معنی میکند- -اگرخوب زیسته باشم-مرگم پیرورزیست- واگر بد- مرگ شکست من است--  شما چند صباحی بعداز من –اما مرگتان  مانند زندگیتان شرم بار است—ما میمیریم- ومرگ را سعادت میشناسیم—چرا  که زندگیمان سرشار از مبارزه ای پیگیر بوده است علیه بیداد-و- اکنون- که-   روز گار بدی است- و- زشتی این همه سپاه گرد کرده است—ما که اندکی از انسانها هستیم- باتمامی نیروی مان- نه –میگویم—ومیمیریم –تا زندگی را درمرگ ثابت کنیم- و- شما دراین -گند- پرورش یافته اید- وبه بوی- مردار زنده اید—اما مار مشام بئویدن- این گند نیست-عفونت چنین هوئی را تنفس کردن انحطاط ادمی است—شمشیر هایتان را فرود ارید که حق- از رگ نمان فوران کند—و- جاری شدن خونمان –گند ابهاتان را فر یاد کشد—ای شما ها که نوشنده ابهای ناگوار روز گار بدیهائید—این خون ما—بنوشید- کهخون انسان خوردن- جوانمردانه تراز خوردن ابهای گندیست کهدرجوی های امروزتان میلغزد--- ای شماها که زندگیتان را درمرگ دیگران میجوئید—این زندگانی ما- مرگتان را بعقب بیندازید--- لیک بیهوده میکوشید- که زندهبمائید- مرگ سرنوشت شما است—شما میمانید- چون- شجاعت مردن درشما نیست وگند خوردن را زندگانی کردن میشمارید—ما میمیریم- چون طاقت- ماندمان نیست- واز چنین رذیلانه ماندنی- ننگمان میاید—ای ششمیرها فرود ائید- ومعلم بخون تپید وخون فوراه زد وانسانی از مرداب –امروز- به  دریای فردا جریان یافت