بسم الله الرحمن الرحیم- نظریات شخصی است-پادشاه فرانسه وارد حیاط  کاخ میشود وبه سمت ضلع شرقی درمیانه ان میرود دختری انجا مسئول است که کنار  حوضچه بزرگی ایستاد است پادشاه درخواست یک چادر کوچک میکند داخل  چاد رمیی از قراردارد که درروی ان   قوری چائی و میوه و شیرینی است- شاه بان دختر وارد چادر میشود ودرب چادر را میبندند- شاه برای دختر وخوداش چای میریزد ودختر سماجت میکند که چای راخوداش بریزد وشاه قبول نمیکند ومیگوید اینجا نوبت من است- ودختر میگوید اگربفهمند  برای من بد تمام میشود- شاه میگوید اینجا جزتو ومن کسی نیست اگر خبر درز کرد کارتو است وبعد میگوید خداوندمنان هنر خوداش را درتو تمام کرده است- ومن به نقاش کاخ میگویم ازتو درحالکیه یاروی سوکو کنار حوضچه نشستی ویا ایستادی  ومن به سمت تو دارم میایم یک نقاشی جاودانه بکشد- جناب اقای ژرژریس خدمتکاران کاخ را می طلبد واز داخل چادر میگوید یک جعبه متوسط  سکه رابیاور وبه داخل چادر میدهدوشاه انر میشمارد وباده سکه کهاز جیباش گذاشته تعدادسکه کامل میشود- وبهدختر میگیود باخودبهخانه میبری یامن دستوردهم به خانه ببرند-میگوید دستوردهید- شاه جنابژرز را صدا میکند ومگوید از این خانم ادرس  رابپرس واین جعبه رابه خانه ایشان تحویل بده-جناب ژرژ ادرس خانه را سئوال میکند  خیابان ابشارطلائی وکوچه باران بهاری درب بیست وپنچ- جعبه بهدرب خانه میبرند ودرب میزند ومادر خانه دم درب می اید جناب ژرز میگوید بعلت خدمات درخشان دختر شما درضلع میانه شرقی کاخ الیزه پادشان این جایزه راداده است- مادر خانه جعبه به روی مزمیگذارد وشروع به شمردن میکند پدرخانواده میگوید امروز میخواهم خوراک بقلمون بخورم وچند باراین را تکرار میکند مادر میگوید تو پدراوهستی ده سکه شامل تو میشود ومن مادراش هستم هیچده سکه شامل من میشود من دوبارسکه هرا خواهم شمرد واگریکی کم شود کارتو است- ومن ازخداوندمنان میخواهم که دخترم پزشکشود وباجلالوحبروت وارد خانه شود وتانروز من زنده باشم پدر میگیود مگرشغل او الان بد است-؟ میگوید شغل او یک نوع کلفتی است-