بسم الله الرحمن الرحیم-نظریات شخصی است- علامه حلی  رحمت الله علیه- دونفر هستند یکی علامه حلی رحمت الله علیه ودیگری شیخ بها رحمت الله علیه هردو لبنانی هستند وشیعه هستند از اعجوبه های دوران هستند- شیخ حلی رحمت الله علیه در دوسالگی قران را حفظ میکند در چهار سالگی بسیارکتب اسلامی حفظ میکند درعلوم مختلف تا-حدی توانائی دارد در هشت سالگی  تمام علوم  بخصوص فقهی  عراق ولبنان را حفظ کرده بوده است که ایندوکشور قطب دین اسلام وشیعه بودند وظرف یک سال فقه اهل تسنن حفظ میکند- اوزه ایشان بگوش شاه عباس میرسد شاه عباس یک جلسه با علما داشت که تفننی  علوم اسلامی رایاد میگرفت یک خارجی  شاید کانادائی که خیلی درشناخت صفویه کار کرده است ویک کتاب از ایشان درکتابخانه دانشکده ادبیات بود من مطالعه کردم که نوشته بود ده مورد جزای  فقهی  را شخص ایشان میداده است من این هنر را  همشیاری علمای وقت میدانمکه شاه عباس یک وزنه بشود شاه عباس از علامه مجلسی رحمت الله علیه بنابرقول حضرت مرحوم ایت الله کرامت الله ملک الحسنی رحمت الله علیه فرمودندپرسید من برای پیشبرد اسلام چه بکنم ایشان فرمودند دم ظهر  افسار استر من را بگیرید برای نماز به مسجد شاه بیار مردم دست به استر میزدند وبه سر وصورت میکشیدند این رسم از عربستان از زمان پیامبر اکرم صلواته الله  علیه واله والسلم شروع شد که هجوم می اوردند که دست بربدن شتر وپای مبارک رسول اکرم بکشند وعد به سر صورت بکشند چون عدهای زیردست وپا له میشدند پیامر اکرم صلواته الله علیه واله والسلم خشمناک شدند فرمودند به شتر نزدیک نشوید ومثل  ادم حرکت کنید سی منافق  که تاثیر گذاربودند جریان بعدا عوض کردند باید ازتاریخ درس گرفت- بعدعثمانی هم یاد گرفت همین کار برای استر مولانا میکردند حتی شاهزادگان هم شرکت میکردند دوم همین  جرایم ده گانه برای شاه عباس  درست کردهبودند که حکم میداد از این ده تا  چند من پیدا کردم اولین دزدی است فرد دزد نزد شاه عباس می اوردند ایشان میگفت به این بیچاره کمک کنید بعلت فقر دزدی کرده است اوان انرا به حاحب باخته بدهید ویک پولی هم به ایشان بدهید- بعضی شلاق میزد وبکار اجباری میگرفت وبغضی زندان میکرد وبعضی دست میبرید وبعضی گردن میزد نسبت قبائل طرف دار خوداش سخت گیر بود که دوازده قبیله بود ویک کلاه قرمز دوازده چین برسر میگذاشتند بنام فزل باش-که نشانه طلب شهادت بودملاصد را رحمت الله که بیتر درنزد ایرانیان به عالم فلسفه وعلم کلام است فقیه جامعه الشرایط است با سخت گیر شاه عباس درگیر شد که اسلامی نیست ایشان گفت تو درک نمیکنی اگر اسلامی رفتار کنم این حکومت چهار روزه تخت اش درهوا است ایشان گفت چنین نیست برفرض هم که باشد  مهم نیست اسلام مهم است ودستور تبعید ایشان داد ایشان چند بارخواب دید که سیدی از ایشان گله میکند به جوار قم نمیروی ایشان ده دوکوهک که نزدیک قم بود انتخاب کرد-که من لیاقت رفتن به قم ندارم مگر اشراقی  بشود- در دوکوهک فقط یک چشمه باقی مانده بود ایشان درانجا حوزه علمیه درست کرد وشاگردانی جذب شدند مردم میخواستند اشان بکشند که  ضد شاه ولی بقدری باران امد که چهل چشمه شد ودوکوهک به سمت پیشرفت رفت وایشان بارها پیاده به قم وجمکران- شاهعباس برای ایشان ومقرری درست وافراد ی فرستاد که به  اصفهان برگردد ایشان قبولنکرد خودشاه عباس  خواست برود ایشان بیاورد گفتند شاه ایشان نمیاید وشما شان تان کم میشود-دوم تجاوز بعنف به زنان بود مجازات میکرد سوم تمام مغازه ها ورستوران پیاده تنهائی که نشان امنیت است به دورتری  رستوران اصفهان میرفت با پای پیاده میرفت   همه انها یک بخش بنام شاه نشین داشتند میگفت از این این جگر   یخ بزن به چگر وکباب بسیارعلاقه مند بود متوجه میشد جگر خراب شده است شاگرد رستوان میخواست که چطور توه کتوجه شدا یاین خراب است ولی دور نینداختیدشاگرد  رستوان میخواست   وشمشیر خود را به او میداد که گردن اش رابزن وبعد میگفت رستوان میچرخانی مزد افراد برمیداری  ومابقیه به خانواده شمیدهدی وباز من خواهم امد- درتمام امور افراد زیر دست یک کارفرما باید اطاعت کنند هرکس نکرد حکم اش گردن زده است یک سلسله مراتب درست کرد تمام شاهزادگان در ولایت یک میرغضب داشتند چناچه برخلاف دستورشاه عباس  عمل میکردند ویا توطئه میچیدند ویا با علما درگیر میشدند دستور میدادکه گردن اش بزند بعضی از انها به کاخ دعوت میکرد وشمع اجین میکرد حفره  های درسینه او بوجود میاورد ویک شمع دران قرار میداد یتاقطراه گرم برروی بدن اوبریزد تا بمیرد سرباز فراری ویا فرماندهی  دلسوزی ودقت نکرده است  دستورمیدادازسینه ادم خواران تیکه وتکیه باریکه ببرنند وبخورند تا بمیرد وحال مابقه من متوجه نشدم علامه حلی درسن نه سالگی دعوت  به کاخ کرد علامه رفت دراصفهان گشت یک فرد ی قدبلند  وچاق وزیباروی  وسید که هنداونه میفروخت پولی به او داد وگفت به شاه بگو من  حلی هستند هرسئوالی کرد منکمی توراذیت میکنم تو بگو پسر تورکار چرا میکنی من دم گوش توجواب را میدهم همین اتفاق افتاد شاه عباس فرمودن همین مقدار کافی است ان جناب که نزدیک شاه گفت قربان هروقت هنداونه خواستید من   هنداونه خوب برای شما میفرستم شاه گفت کارشما تمام شد من مقرری تعین میکنم که شمانیز به  کار نداشته باشید بعدا گفتندان پسر علامه حلی است خودایشان چنین گفته بود من میخواهم بکنم- شاه عباس یک باغی داشت که دران ساختمانی بود تقریبا محل عیش ونوش ایشان بود با دختران ترسا- دستوردادانجا کامل کند وحوزه علمی علامه شود- یک دفعه مخفیانه باوزیر به ان باغ رفت بزرگان از ایشان کسب علم میکردندیک طلبه سئوال کرد فتوای شمادراین مورد به کدام دلیل است بنظر حقیر اشان نه اخباری صرف است ونه اصول است بین ایندو است- مطالب عقلی  برعکس مسائل تجربی رشد کند وبطی داردمثلا ریاضایت البته ریاضیات از لحاظ تجربی  میتواندکمک کند- ولی درمسائ فقهی بععل مختلف کار عقلانی بسیار مشکل است گرچه بعضی موارد اسان است درهر علمی اسان داریم ومتوسط ومشکل- ولی فقه دراوج مسائل مشکل است لذاپیشرفت  او اندک است نیروهها ی یا زیاد میخواهد مثلا درشیمی  پیشرفت تجربی زیاد است وشناخت اتم بسیارسخت وگیچ کننده است از هیچ قانونی  بطورکلی تبعت نمیکند ده اصل بیشتر ندارد که خرجیان حداگثر به جهان سوم هفته بیشتر یادداده اند ودتای انراندکی وسومی راهم بیشترافراد نمیدانند ومن دریک کتاب خواندم- وبعد دراین بار صحبت خواهم کرد- شوروی بهتربود ولی همه افراد باتحقیرهم شده کمونیست میکرد--  علامه درجواب ان طلبه یک صفحه کاغذ گرفت وچهل حدیث نوشت وگفت از مجموع این چهل حدیث من حکم را استخراج کردم زنگ تفریح شد دوستان بچگی اقای علامه حلی امدند وشروع کرد بازی کردن .از درخت- بالا رفت چال کنچشگ  نوازش کرد درجا ی خود گذاشت شاه عباس وارد شد وگفت تو به علمادرس میدهی-تو اینکارا چه میکنی ایشان گفت من بچه هستم وباید بازی بچه گانه هم بکنم- شاه عباس علمای سنی را دعوت کرد وعلامه دعوت کرد وگفت امروز بادی دین یکسره شود از چهار فرقه سنی بودند – به علامه دستور دادجلسه اداره کند علامه سئوال کرد شما شروع میکنید یامن شروع کنم متاسفانه بخشی ازان را فراموش کردم وکلیت این است- به بزرگ حنفی گفت ابوحنیفه کفش پیامبر اکرم صلواته الله رادزدیه است عالم حنفی گفت انزمان که ابوحنیفه نبوده است- ایشان فرمودند علی علیه السلام بوده است علی علیه السلام بر اساس یک جدیث رسول اکرم صلواته الله علیه حکم صادر میکرده است هم درکتاب شیعه است وهم درکتاب سنی است همین مطلب افرادحنفی به ابوحنیفه گفتند قبول نکرد این دزدی بدتر از کفش رسول الله علیه واله والسلم است دزدین است شاه عباس گفت  عالم سنی چه جوابی داری ایشان ساکت شد وگفت یا باید اصفهان ترک کنی ویامن گردن میزنم میدانستند که اگر اصفهان ترککنندکم کم کمسائل بوجود ماید به سمت عالم شیعی میروند گفتند نمیرویم یک روز هفتاد نفر گردن زدند ومابقه بااندکی از پیروان به سمت کردستان فرار کردند-مردم اصفهان بدستور علمای سنی ته کفش لعنت برعلی علیه السلام مینوشتند شاه عباس دستور داد هرکس ته کفش نوشته است اسم اویاداشت کند خانه را  مشخص کند بایدته کفش اش اسم دادماد وپسرعموی اش بنویسد وگرنه پای اش قطع میشود مدت نوشتندوپس از مدتی  دیگیر چیزی نمی ونشتند واغلب پا برهنه بودند وبعداز مدتی  بادی لعنت بر ابوبکر وعمربنویسند گفتن قهر اسمانی خواهد شد  ولی درعمل برعکس شد