زمانه شعله ور می شـد،زمیـن و آسمان می سوخت شب از تنهایی خود ،کهکشان در کهکشان می سوخت
چنان در معـرض دریای آتش ، عاشـقان بودنند که از هُرم نگاه عشق، مغز استخوان می سوخت
چنان می سـوختم در خـود که در آن بـرزخ وحشی عرق می ریخت روح من ، زبانم در دهان می سوخت
در آن شب، گیسوان آتش از عمق سیاهی ها رها می گشت در باد و تمام گیسوان می سوخت
چه شب ها شانه هایـت، تکیه گاه غـربت مـن بود میان شعله ها،آن شانه های مهربان می سوخت
عطـش بود و غریبـی بود و آتش در میان می ریخت تمام من، تمام من در آن شب بی امان می سوخت
#دکتر شهاب_گودرزی