بسم الله الرحمن الرحیم-نظریات  شخصی است- لطف خداوندمنان- زمانی که مشکلات زیاد میشود این نشانه لطف الهی ا ست عرفا معتقد هستند- همیشه قبلاز امدن پیامبران مخصوصا پیامبر اکرم صلواته الله علیه واله والسلم اوضاع بشدت تیره وتارشد- رژیم منحوس پهلوی  قدرت زیادی به ساواک وپلیس داده بود- یک کلانتری -  نزدیک حضرت شاه چراغ علیه السلام- به سمت مسجد فاموری  بود پدر یک ای دوستان گروه مذهبی – دران محل  زندگانی میکرد- وضع مالی بسیارخوبی هم داشت کلانتری ایشان خواسته بود اسناد را بیاورد که مسئله خانه ای  که باخواهراش مسئله داشته حل کرده است   بعد جناب سروان گفته بوده است درست حل نکردی- فلان مقدار  باید به خواهرت بدهی ایشان گفته بودچون شما میفرمائی من میدهم وپول را ایشان داده بود- عامل  فروش مواد مخدر ایشان بود  فردی از ان محل میخواست بنظر شما چه کسی موادمیفروشد- فرد گفته بودنمیدانم – ایشان گفته بود شما مداوم از پنچره همه چیز مشاهده میکنی ومداوم درقهوه خانه هستی  عامل تصادف کننده را شما نشان  دادید—ان جناب به کلانتری میرود که پول را بدهد از حماقت های بزرگ پلیس این بود سرباز وظیفه گرفته بود وبخصوص سرباز وظیفه روستائی مومن اسرار را فاش میکردند انزمان استان فارس سرباز وظیفه  استان گیلان میداد استان گیلان سرباز وظیفه استان فارس را  تامین میکرد ایشان ملاحضه میکند دراطاق جناب سروان این سرباز وظیفه گیلانی بشدت گریه میکند ومیگیوید اگر دفعه بعد من را برای ماموریت بفرستی  خودم را میکشم-  با ایشان بیرون می اید که موضوع چیست- میگوید من  را میفرستد- برو میدان  حضرت علا الدین حسین ان سه جوان  اوباش را بیار- انها می اورم  میگوید چندتا بسته هروئین  فروختی – میگیود هفده تا بعد میگوید  فلان مقدارپول را بگذار رو ی میز – ایشان میگود خواهرم مریض بود خرج ایشان کردم باز میگوید بگذار روی میز- دفعه سوم میگوید اگر نگذاشتی به جرم مواد فروختن وچاقو کشی زندان میشوی   ایشان پول را روی میز میگذارد ومیگیود برو انجا که بلد هستی هفدتا ی دیگر  رابگیر بعد مشخص شد هرکس چاقوزده بدستور جناب سروان بوه است که بیشتر افراد  انقلابی ومواد فروش بودند  که قوانین را مراعات نکردند- کار دیگر سه تا خانم فحشا درست کرده است که بین کلانتری وسه راه حرکت میکردند- یک خیری  به انها گفته است- خانه دارید گفته بودن بله داریم ایشان گفته بود من مخارج شمارا  تقبل میکنم از خانه بیرون نیاید- جناب سروان ایشان- را  فرستاده است به کلانتری بیائید بعد گفته است من مزد شما رازیاد میکند ومراقب هم برای شما میگذارم که همان سرباز وظیفه بوده است- بعداز مدتی مردم سئوال میکنند چرا سروکله شما پیدا شد انها میگویند بدستور جناب سروان بوده است- جناب سرباز پس از مدتها التماس  مرخصی میگیرد وبه روستا در گیلان  میرود ششماه خودرا درانجا پنهان میکند وجریان را میگوید کهمن رالوندهید وپس از مدتی تصور میکند اب ها از اسیاب افتاد به رشت میرود بلافاصله دستگیر میشود وبه شیراز عودت میدهند وششماه اضافه خدمت پیدا میکند-ادامه دارد