امام حسین(ع) از لشکریان عمر بن سعد خواست تا سخنانش را بشنوند و در جنگ عجله نکنند تا آنان را پند دهد. همچنین از آنان خواست که به او فرصت دهند تا دلیل آمدنش را به کوفه توضیح دهد تا امر بر آنها مشتبه نشود.[۲]

او در ادامه به معرفی خود پرداخت و به نسبش به امام علی(ع)، پیامبر(ص)، حمزة بن عبدالمطلب و جعفر بن ابی‌طالب اشاره کرد.[۳] همچنین سخن پیامبر(ص) درباره خود و برادرش امام حسن(ع) که «این دو سرور جوانان اهل بهشتند» را یادآور شد و از آنان خواست که اگر سخنانش را قبول ندارند به صحابه‌ای همچون جابر بن عبدالله انصاری، ابوسعید خدری، سهل بن سعد ساعدی، زید بن ارقم و انس بن مالک که هنوز زنده بودند، مراجعه نمایند.[۴] سپس با اشاره به اینکه وی نوه پیامبر(ص) است از لشکریان ابن سعد پرسید آیا کسی از شما را کشته‎ام، یا مال کسی را حیف و میل کرده‌ام و یا اینکه جراحتی بر کسی وارد کرده‌ام؟[۵]

پس از آن شبث بن ربعی، حجار بن ابجر، قیس بن اشعث و یزید بن حارث از نویسندگان نامه‌های کوفیان را خطاب قرار داد که آیا شما نبودید که به من نامه نوشتید و مرا به کوفه دعوت کردید؟[۶]

او سخنانش را با قرائت آیه «إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ»[۷] که به داستان حضرت موسی(ع) در برابر لجاجت فرعونیان اشاره دارد و نیز آیه «...بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِسابِ»[۸] به پایان برد.[۹]
واکنش‌ها