بسم الله الرحمن الرحیم-نظریات شخصی است- بحث  انکه خداوندمنان انسان به صورت خود افرید ویا ازروح خود به او دمید—اول دمید در  گذشته وحتی الان  معتقد به نفس مسیحایی هستند اورادی میخواند فوت میکندکه اثر این  اوراد وارد  بدن فرد شود- یک درک عظیمی استاد  شهیدمعزز حضرت ایت الله دکترمرتضی مطهری علیه السلام دارد که کمیاب است- شناخت مرتبه ای است بخصوص شناخت انسان وخداوندمنان- ایشانمیفرماید که میگویند  جسم مرکب انسان است مثلا مانند اسب که مرکب انسان است این غلط است مثل چهل درصد انسان جسم است شصت در انسان روح- یکعظمت بسیار  گرانقیمت وبسیار پیچده جسم است که تعامل بسیار پیچیده جسم روح باهم دارندکه در دیگرموجودات نیست روح را که غذار نمی چشد برای چه لذت از غذا میبرد مگر اسب  از غذا لذت میبرد راکب هم انرامیفهمد – نه نهمیفهمد ولی درجسم میفهمد یعنی سلول ها لذت میبرند که انعکاس پیدا میکند درروح- چرا برای انکه به مواد غذایی  نیازمند هستند  ان غذایراکه دوست دارند فرد بخورد   ازان لذت میبرنند- درامریکا امدند  شپش گرفتند  رویا تحقیق کردند بهیک ماده ای رسیدند که شپش  انرا دوست ندارد یا شپش ها حرکت کردند یاغذانخوردند ومردند—سلول های انسان چنین است حتی شعور دارند غذای حلالبخورد  خوشحال میشوند واورا دعامیکنند واگر حرام بخورد ناخوش هستند واورا لعنت میکنند ودرقیامت این امر  اشکار میشوند و سلول های انسان بهشتی میگویند لذت زیادی بهتو میدهیم که مارا بهشتی کرد ی وبرعکس سلول های ادم جهنمی میگویند مارا جهنمی کردی وماهم عذاب سختی به تو میدهیم سلولها درکار کردن خسته میشوند  مغز که اداره کننده بئن استماده ایرا ترشح میکند که انسانبخواب میرود وقتیکه سلول ها خستگی دراوردند دوباره ماده ای ترشح میکند ویا اثرا  ن ماده تمام میشود وفرد بیدار میشود روح زخم معده را  میتواند  گسترش دهد میگویند معده عصبانی- وبرعکس معده دچار زخمئ معده ازطریق میکروب شود روح رنج میکشد- من درباره خانم ها بسیار محتاط هستم یاباید بحث علمی دقیق باشد ویاخودخانم ها بیان کرده باشند مغز رامیتوان مرد نامید وقلبرا میتوان زن نامید دودستگاه مجزا وکامل هستند وبین مغز وقلب تعامل است ولی مغز برکل بدن  نظارت دارد ولی قلب برای خود ومغز   هم اثر دارد—حال صورت- یعنی عا مل شناخت چون درگذشته از طریق  عوامل خارجی یک شی اورا میشناختند خداوندمنان  ظاهر خارجی ندارد از طریق صفات فعلی خداوندمنان میشناسند انسان هم از طریق صفات فعلی باید شناخت ازصفات خود صفاتی  شبیه به ان به انسان داده است که میتواند ظاهر کند این ظاهربیشتراز طریق جسم وبدن است-پس روح انسان توسط  افعال فرد که توسط جسم ظاهر میشود میتوان شناخت- پس انسان مومن شناخت خداوندمنان را  اسانتر میکند-کتابی  درمورد اقای مارکس  میخواندم نویسنده یک فیلسوف المانی مادی است- ولی مداوم درشناخت معرفت به بن بست میرسید  ایشان  به جوهر رسیده است موجودات مادی ماننند انسان  ایشانمیفرماید نقش جوهر ماندگاری  یک سری اصول است ولی  این موجودات تغیر میکند ولی اوص های کلی ثات است مثلا نطفه یامرد میشود ویا زن میشود   دارای تغیرات مداوم است به اینمشکل برمیخورد باید یکجوهری  دیگرباشد که تغیرات بوجود اوردمیرسد یک جوهر است چرا برای انکهماده یکنوع کار میتواند بکندپس نمیتواند تغیرات ایجاد کند اگر حفظ ماندگارایی دارد پس تغیرات باانجوهر نیست   حال برسیم به اقای مارکس بنظر حقیر اقای مارکس خوب فهمیدمطلب وموضوع چیست  را فهمید-ولی فلسفه ساخت واقتصاد تاحدی ساخت وغیره تا انهارا کنار بزند تنهار راه مبارزه کارگران   برای پیروزی را  هموار کند –در المان فرض کنید یک کالا صد تومان تمام شود ومزد کارگر مثلا  ازان کالا ده تومان باشد   وپول کارفرما نود تومان پس از چند روزمزد کارگررا  نه تومان میکرد قیمت کالا را   یک برابرونیم میکرد دو بار اورا پوست میکند- تصور اقای مارکس این بود با  حکومت کارگری این موضوع حل میشود ایشاننمیدانست که بله مثلا دهموضوح حل میشود ولی نودموضوع خراب میشود پس باید سرمایه داری بحدی کنترول کرد کهان نود موضوع درست اشد وان چندموضوع هم تصحیح شودچون کر انسان بعلت عدم شناخت افراط یاتفریط است ویابخاطرهوای نفس باظلم اغشته است