بسم الله الرحمن الرحیم-نظریات شخصی است –در سفر اول اربعین از شلجمه عراق ماشیاهای نوی رانخریده بود ولی درسفر دوم از نروژ والمان ماشین های تازه امده خریداری کرده بود صدام لعین فقط به غرب عراق توجه کرده بود که خوداش کرد غرب بوداستان صلاح دین طاغوتیت هن بدیننحو هستند انصاف وعدالت وانسانیت سرشان نمیشودجاده بسیار جاها خاکی شده بود وبرش های زیدای پیذداکرده بود همن بخاطر تنهابندر مهم عراق بصره وهم سفر به ایران وکویت که خریداری از کویت در طرازهای بسیاربالا است وماینهای نفتکش این رمل با یک دیوار اجر قبلا تاحدی رمهار میکردند وبعلنت رفتن ناشینهای روی این اجرها دیگر عاملی برای نگهداری رمل وجودنداشدت وخاکی عظیم روی جاده بود ومذاوم راننده میفرمودندهجا مدتی نگه میدارم تاانجا که میتوانید اب بخورید وگاهی یک دکهاب کنار جاده بود وبوق میزند واب معدنی زیادی به داخل میاوردمعلوم خاک از کجا وارد میشد میفرمود پنچر تانصفه باز کنید وپنجره شاگردبازبود که خاک بیرون رود وجالب بود مانند کولر ا هوارامیکشید وبهخارج میرف ت وگرخاک تهنشینمیکیرد وهمیشه خاک چند سانتیمتر بالای سر مابود یک جنابی فرد شوخ وزنده دل یکچپی خریدهبود وبلدنبود چگونه ازان استفاده کند دور گردن اش حلقه زده بود روکرد به من گفت یانمی بایست بیایم ویا نیبایست باهواپیما میامدم- اکگر بخواد این خصوصیات ادامه پیدا کند من باماشینی برمیگردم دخترم انطرف روی صندلی بود گفت بابا ازان اب پرتقا لی خوراست دفعه قبلا ایشان یازده ساعت درماشین بودندومداوم خراب میشد صدای کسی درنیامد – بلاخره تاحد زیادی جاده خوب شد وما به یک جایگاه بسیارجالبی رسیدیم که یک شهر تاریخی بسیارمهم کهمن متاسفانه اسم اش رانوشتم ولی نوشتها را گم کردم ونام ان شهر فراموش کردم که باموکب فاصله دارد فضای سبزی درست کردهبودن وبخشی چمن ا بود ونیم کتهای شیکی داشت ویک حزه دشت وتعدادی درخت وسنگ فرش جالبی هم داشت وسه ردیف عریض غذا میدادند وماشین سواری بسیارزیاد واتئبوس ها وکامیونها ایستادهبودند ومدام اضافه میشدموکب سمت ما در دستچبود وصف درحدود پانزدهمتر که هر فرد نماینده تعدادی وما مدتی صبر کردیم و دخترمن درصف رفت ولی پشت سر ما جمعین زیاد شد وان اقا چندنفری جلوتراز مابود هروقت غذا تمام شودونیمرو با فلیف دلمی و پیاز داده میشودویا تخم مرغ سفت ونان ومن یکدفعه متوجه شدم ایشان غذای خوداش خوردخلاصه غذا گرفتیم وشروع بخوردن کردیک وبعد سوار ماشین شدیم وحرکنت کردیم منمتوجه شدم ایشان درخوداش فرو رفته وساکت شده وسعی میکند روبه پنجره باشد وصحبتی نمی کند خیلی عجیب بود ارام گفتم خیلی زرنگی کردی کمی رو خوداش برگردانند ودیدم چشمتر است وخواست برگرد ومن گفتم اتفاقی افتاده استموکب ما همهجولن بود وبسیارفعال ودروسط مسئول بود یکجون سی وپنج ساله زیبا روس برومند وبسیارهم مدیر ایشانگفت یکنفر فرستاد که شما بیاید خارج از صف روکرد به دیگ دار هرچقدرمیخواهد به ده که ناراحت نشود