بسم الله الرحمن الرحیم-نظریات شخصی است- چگونه درشیراز انقلاب شد کاری اسان نیست ومناول تصور میکردم حداکثر پنچاه گروه فعالیت میکنند  که گروه   حداکثر پنچاهنفر عضود دارد بعد فهمیدم  هزاران نفربودندکه زیر نظر  جناب رسول مدیریت میشدند ودیگران اطاعات کافی نداشتند—البته من به تمام ریزهکاری ایشان  مطلع نیستم تاحدی اطلعات من اندک است وبعدها فهمیدم تاحدی چگونه عمل شده است  تعد ساواک برای  پیداکردن  نیروها ی انقلابی بسیارکم بوده است ومطلع بودند کلت   وکلت خفه کن فراوان دردست افراد است کلاشنیکف داشتند- ونمتواند بصور جامع محیطشوند وخسته شده بودند  اشتباهات فراوان تر شدید پیداکرد کردندوموردغضب واقع شدند وانهارابه شهرتسان ساکت تر مانند کرمانشاه  میفرستادند  حتی بردار ریس گروه ماکه درمخبرات بود نه فهمیدند نه فهمیند بردار  ریس گروه ما کهتاحدی درشیراز حرف اولرامیزد است  وبهافراشنود خود دچارشک شدند وایشان شنودکردند کهبعداز انقلاب بهتهران رفتند وجزو شنود تهران شدند که یک دوره کامل به ایشا ن درس یاد  بودند همه انها گول خوردند درحدیث است دراخرالزمان هم همین طور میشود—لذا  بیانات من بخشی از ماجرا است که جناب رسول فرمودند- ایشان بنظراز خیابان مدبر که بعدا حضرت طالقانی شد بقول خارجی دان تاون یعنی بخش نهای  واخری شهر که غالبا   ضعیفتراز بالای شهر است نزدیک میدان شاهچراغ نیروهای راکسب کرد ورکدام درکوچه خوداش مامر کرد بچه ای واقعی مومن انقلابی  را  وخانوادهای انقلابیراپیداکنند وبه انهادتعلیمات داد پیداکنند از بچه کلاس پنچم ابتدای تاپیرزن  درگروه اوبود که شهربانی  کنترول وبشناسد با پولخیرین وکمک های حضرت ایتاللهمجاهد اقای عبدالحسین دستغیب ودیگران یکپ اچاپخانه شریک شد ویک عکاسی خرید ومبزان زیادی عکس امام الخمینی رحمت الله علیه دراندازه چهار درشش تولید کرد درمراکز خاصی به افرادمیداد ایشان هر شخصیت مذهب  فوت میکر یک شصت نفری همراتابوت میرفتند ودربینمردم عکس واعلامیهتوزیع میکرد و  صلوات برای امالخمین قائد عظیم درجهای خاص میفرستادند وقتیکه ارتش میرسید اینها ساکت بودند ودویاسه جوان  انها درجلوی ارتش  صلوات  ازانها نماای که دیگر اینمارنکند ازاد میشدند میفرستادند که انهار ادستگیر وکشیده میزنندولی رمردم دورانهاحلقه میزنند وکم کم  پساز چند روز زندای  نامه ای که دیگرتکر ارنشود ازادمیشدند- همان عکاسی لو رفت وهمچاپخانه ولی ربامهارتمتوجهقضیهنشدند و کاربه دادگاه وعکاس ازاد شد وفردی کهلو دادبودندشناخته شد وچاپخانه هم  قول دار دیر اعلامیه چاب نکند دستگاه  پلیر کپی درخانه ای مطمن جنوب شهر بود ایشان  بهافردخانوادها فرمودند درزوز معینی  درمیدانکلذ مشیر جمع میشوید که تظاهرات کنیم-پدرمن بسیار عاشقپروش مرغ درخانهبود وبعد  انها سربرید – قفسه انهابود یکیاز شاگردان ایشان  دردانشگاهملاک بزرگیبود  یک برج کبوتر داشت کهمعتقدبودفظلهانها هم زمین  ضدعفونی میکند وهم  کودمناسب است ودران برج کبوترهای چاه ای هم بودند یک کبوتر برای من اورد ایشانمثلا فرمودند این نر است یکجفتبخر وبچه انرا اهلی کن پرانها بهموقع بکش باتو اخت دمیشنود باتوحرکت میکند وکنارتومیخوابند وبسیار دلپذیر است-من رفتم مدان مشیر  جناب حضرت  ایتاللهعزیز حاری رحمت الله علیه دریک سخنرای بحثی از جناب مشیرالدوله درشیراز کرد که افرادای گاه ودلسوز مردم بودند- که انتهای شهر همین میدان کل مشیر است کل درشیراز به  کاسه ای راکه لب اش پریده باشدگفته میشود- کهایشان شبها درب قلعه رامیبستند وبعداز اذان صبح باز میکردند ازهمه پولی میگرفتند که مخارج خودراتامین کند ایشان بخش تاحدی دورراخراب میکند کها فرادبی بضاعت ازانجا عبور کنند- من موادغدای کبوتر از  یک  مغازه سرمیدان کل مشیر کهجفتاشازانجاخریدم میخریدم  خرفه وکتانی وغیره تاملتی ویتامین همهچیز میفروخت از خرچنک مارهای غیرسمی که تصور میکم برای خاجیان بود روزی کهقراربود  جمع شوند من  به چهاره زند رسیدم وخیابانعمودبران خیبان داریوشبود کهامروزهتوحید است  شلوغترین   خیابان شیرازبود چون سرتاسر بازاربود پیاده به سمتمیدان کل مشیر رفتم- مسجد ولی عصر یکی ازمساجد مطرح شیرازبود که جنابحضرت ایالل مجدالدین محلاتی فرزند ایت ایتاله العظمی شیخ بهاالینمحلاتی رحمتاللهعلیع بود  وسط این خیابان بود انجاکه رسیدم- یک  حجت ا لسلام بود درماه محرم بود  ایشان به جای انکه شک بگیرد مردم رامیخنداندولی درجایی بشدت گریانمیشدند ایشاناز مسجد بیرونامد بهمن برخوردکردسخت من ردربغل گرفت وبوسید وگفت امروز یک روز تاریخی است مواظب  باش ضربه نخوری وتاحدی باهم بودیم وبازایشانفردی دربین راهدید ومشغول صحبت شد ومن تصورکردم یک ایت الله فوت کرده است وچند جوان یک  پرده  مذهبی راازدوطرف لوله کردهبودند وایشان انرابه من نشان دادکه  مطالبی سیاسی نوشته اند انرابه سمت کل مشیر میبردند-من به کل مشیر رسیدم- مغازه پرنده فروشی بشدت  افرادی جمع بودند ودرحال چانه زدن برای قیمت بلبل بودند- منیک دفعه متوجه شدم که تاکسی های که از طرف حضرت شاه چراغ رحمت الله علیه  واز رفدووازه کازرون به کلمشیر میایند د انجا افرد پیاده میشوند وبا بهرتین لباس خود درجای که سمت چپ بود میایستند تاصدای فروشنده پربدگان درامد که  جلوی مشتریهایمن راگرفتید وباتعجب بهمن نگاهکرد وگفت انروز چه خبراست من گفتم ممکن است یک ایت الله فوت کرده است گفتکیست ومنگفتم  من نمیدانم این جمعیت رسید تانصف خیابان به سمت جهاراه زندهمین موقع استاد صاحب کرسی  که درزبانشناسی  مشهور بود باتعداد زیادی دانشجو که یک بلندگوی دستی هم داشتند امدند وبامن سلام وعلیک- درهمین یک جوان زیباری  وبتانسب  اندام یک بلندگوی دستی شروع کرد  نوحه خواندن حسین غریب حسین مظلوم حسین  رها شده حسین تبعیده شده رفت جلو  پس از اندکی- یک کامیون نظامی امد یکیز اهنی به وسعت صفحه ولی با  باپایه ای بسیاربلند قرارد گوشه سمت راست میدان ویک نیمکت   کوتاهه تر کنار انئ چسابند وبازیکنیمکتد کوچکتر به نیمکتر قبلیرچسابدند ویک جناب سروان  زیبای روی بالباسشیک نظامی امریکیی ویک عینکیذ رنگ ابی روشن داشت ونوررا انعکاس میداد ویک بلندگو دستی در کناراو یک استوار ودروی نیمکت اولی یک استوار ویک گروهبان بود ویک تانا ویک نفر بر ویک چیپ ویک کامیون کنارش بودند دربلنگو فرمودند مردم شماراگول زدند دشمنانما از پیشرفت ما ناراحت هستند  وشروع کردن به رجز خواندنمردم بی اعتنا   بهجلومیرفتند وپسازمدتی گفتمردم من اجازه نمیدهم  که اشوب گران شهارا دراخیاتر بگیرنند دستورتیرمیدهم انهامیخواند شاه را سرنگون کنند وپساز مدتی تانک مسلسلاش به هوا تیراندازی کرد ازجلومیگفتند چهخبراست ان استاد بلندگوراگرفت وگفت اتصالسیمبقرقراست وماهم فریادزدیم اتصال سیم برق است  یکمحشری شد  درست ماند ایهقران افراد داخلمحشر مانند پروانه وقتیکه غرشر جهنم درحالذ نزدیک شدن استدمانند پروانه ها ویاملخها فرار میکنند مردم کهوارد  میدانمیشد همهچیزا کهخریدند رهادمیردند وکفشخودرادرمیاوردندئ وبشدتمیدودیند وجالب بوداکثریت غالب دم پایی داشتند جناب ا ستوار  بیسیم رابه ایشان داد بعداز مدتی ایشان فرمودند دستور باز گشت دادند ورفتند وبعدمردم تجزیه وتحلیل کردند که شاه بشدت میترسد