بسم الله الرحمن الرحیم—بسم الله الرحمن الرحیم-مقاله ترجمه شده است از دار الفتا دانشگاه ال ازهر است- بنام فلسفه اسلام من درگوگل بدنبال فلسفه اسلامی الازهرجستجو میکردم مال یکشخصیت داد که لیسانس فوق لیسانی ودکترا درباره فلسفه اسلام است هرچه کردم باز نشد یک مقالعه دیگری رال داد مال د ارافتا الازهر است راداد وبعد یک مقاله درباره ایشان د اد که مال سسایت حوزه ایران بود که اخیرا ان جناب ریس الازهر شدذه است شد مقاله دیگری تصور میکنم یک خارجی است که درمصسر والازهر دکتری فلسفه اسلامی گرفته است- البته نمیخمواستم انرا اوارد سایت کنم وبعدخودم انچه میفهم درست است چاپ کنم درحقیقب قسمت اول تاریخ فلسفه اسلامی است-کهمثلابیانمیکن بعضی فلیسوفان اسلامی عرب بلدنبال درکعقبلانی زمانخود تقلید کاملاز فلسفه یونای کردنتد که ازاسلام خارج شدند ماهم داشتیم که اسلام اقای حکمت نامی بافلسفه کمونیست نوشته است ویا اصالتوجود ژان پل ساتر نوشته است یا مثلا ملاک عقل که بذدهی است غیر عقلانی میدانستند- ویا فلسفه بایدازقوانین ماتریس-تبعیت کند ماتریس دومثال دارد یکی قبلامیخواندیم محور مختصات یک نقطه عمود وبایکنقطه افاقبی عمود برمحورها به یک نقطه میرسد ویا چهار عمل حساب جمع وتفریق وضرب وتقسیم اینهم ماتریس است- بسم الله الرحمن الرحیم-ترجمه بفارسی-بخش اول
رابطه فلسفه اسلامی با فلسفه یونانی-دو دیدگاه در مورد رابطه بین سنتهای فلسفی اسلامی و یونانی وجود دارد. یکی معتقد است که فلسفه اسلامی صرفاً به انتقال فلسفه یونانی در طول اعصار کمک کرده است، یعنی-آنچه «فلسفه اسلامی» نامیده میشود، صرفاً فلسفه یونانی است که به عربی ترجمه شده است، بدون هیچ افزودهای به آن، و کسانی که «فیلسوفان اسلامی» نامیده میشوند، در واقع از اسلام خارج شدهاند. این دیدگاه توسط برخی از شرقشناسان مطرح تاکید شده است و مبتنی بر چندین توجیه است. اولین مورد این است که توانایی فلسفهورزی (یعنی انجام فعالیت عقلانی انتزاعی) منحصر به نژاد آریایی است (که به یونانیان باستان برمیگردد)، در حالی که اقوام مسلمان عرب، به عنوان سامیها، به سادگی از آن ناتوان هستند.- طرفداران این استدلال شامل رنان و گوته میشوند. دومین توجیه ارائه شده این است که اسلام و قرآن، پرسشگری عقلانی آزاد را ممنوع کردهاند (که دقیقاً وجه تمایز فلسفه است). از جمله طرفداران این استدلال میتوان به تنمن در کتاب «تاریخ مختصر فلسفه» اشاره کرد. اولین توجیهی که در بالا ذکر شد اساساً مبتنی بر توصیف صفت نژادپرستانه از مرحله قبیلهای وجود اجتماعی است. در این چارچوب فکری، تنها معیار تعلق به یک قبیله، خویشاوندی خونی-(چه به معنای واقعی کلمه و چه به معنای نمادین) است. بیشتر جوامع جهانی پیشرفته از این مرحله عبور کرده و به مرحله جدیدی رسیدهاند که در آن کانون تعلق، هویت فرهنگی است و جایگاه آن زبان است و نه صرفاً خویشاوندی خونی. به همین دلیل، اکثر شرقشناسان متأخر از این توجیه فاصله گرفتند. این خط استدلال، شامل تعدادی خطا و تناقض نیز میشود که مهمترین آنها تقسیم کل بشریت به سه نوع (سامیها، حامیها و آریاییها) است. خود این تقسیمبندی، به طور دقیق، یک تقسیمبندی زبانی است و نه قومی، زیرا هیچ «نژاد» خالصی را نخواهید یافت که کاملاً با نژادهای دیگر آمیخته نباشد؛ و علاوه بر این، انتزاع، همانطور که روانشناسی اشاره میکند، یک قدرت عقلانی عمومی انسانی است و به یک نژاد خاص محدود نمیشود. توجیه دوم مبتنی بر مفهومسازی خاصی (بسیار محدود) از فلسفه به عنوان امری کاملاً متمایز از متافیزیک و دین است، در حالی که در واقع هر موضع فلسفی از اصول اولیه و پیشفرضهایی ناشی میشود که مشمول تأیید یا ابطال عقلانی نیستند. حتی اگر آنها چنین بررسی دقیقی را بپذیرند،طبق تعریف این رویکرد، آنها اهمیت متافیزیکی خواهند داشت. علاوه بر این، این مفهومسازی از فلسفه مستلزم کنار گذاشتن تمام فلسفههای مذهبی، چه شرقی و چه غربی، از مرزهای خود است که بخش بزرگی از مجموعه فلسفی را در هر مرحله از توسعه آن تشکیل میدهد. علاوه بر این، هر فیلسوفی فلسفهورزی خود را از ارزشهای فرهنگی جامعه خاصی که به آن تعلق دارد، آغاز میکند. بنابراین، چه فلسفه اسلامی در جهت در جهت متافیزیک بهره ببرد و چه فیلسوفان اسلامی درجهت چارچوب فرهنگی جامعه و مردمشان را شکل داده، بهره برده باشند، هیچ یک از اینها نافی فیلسوف یا مسلمان بودن آنها نیست. شایان ذکر است که برخی از اسلامگرایان، که در پی دفاع از اندیشه اسلامی «ناب» در برابر تأثیرات بیرونی بودند، در واقع با شرقشناسان در پذیرش این مفهومسازی موافق بودند. دومین دیدگاه کلی در مورد رابطه بین سنتهای فلسفی اسلامی و یونانی، معتقد است که فلسفه اسلامی نتیجه اقتباس و توسعه فلسفه یونانی است. این رویکرد استقلال فلسفه اسلامی را تأیید میکند - یعنی حتی اگر اعراب بذر دانش (از جمله فلسفه) را از یونانیان گرفتند، آنها را به تنهایی پرورش داده و توسعه دادند. تاریخ تأیید میکند که این سنت فلسفی سه مرحله متمایز را پشت سر گذاشته است: ) حدود قرن دوم هجری، خلیفه مأمون «بیتالحکمه» افسانهای را بهطور خاص برای تلاش در ترجمه تأسیس کرد. ترجمه یک کار خودکار برای انتقال متون از زبانی به زبان دیگر نیست، بلکه فرآیندی آگاهانه برای انتخاب و کار با متونی است که با ماتریس تمدنی گستردهتر در تضاد نیستند. ) حدود قرن دوم هجری، خلیفه مأمون «بیتالحکمه» افسانهای را بهطور خاص برای تلاش در ترجمه تأسیس کرد. ترجمه یک کار خودکار برای انتقال متون از زبانی به زبان دیگر نیست، بلکه فرآیندی آگاهانه برای انتخاب و کار با متونی است که با ماتریس تمدنی گستردهتر در تضاد نیستند.