بسم الرحمن الرحیم- نظریات شخصی است- دونظر الیت خارج مورد توجه قرار میدهمنظر اول درک  دیالکتیک هگل است ایشان درست فرمودند که  دیالکتیک در شناخت است وسه مرحله دارد مرحله اول برخلاف نظرایشان که بین اینکه من قدرت شناخت دارم با شناختی که از خود وخارج دارم درتضاد است اینطور نیست تضاد دراین است که شناخت درخود همان شناخت حضوری است یعنی اگاهانه است الان خوشحال هستم وعلت خوشحالی خودرا میداند ومیزان انرا هم میداند شناخت از خارج است  که شک بر میدارد که ایا شناخت من از خارج درست است ویانیست وشک بوجودمی اید در درون برخلاف نظر ایشان علت این شناخت چیست  ایشان فرموده است شناخت ااقی هگل درزبان انگلیسی به روح وشبه ترجمه کردند شبح همان گوست انگلیسی که جناب اقای افلاطون میگوید شناخت ما از هستی مانندان است که دردرون غار بهسمتداخل غارب دیوار غار نگاه میکنیم یک سری مثلا تصاویری مانندشتر درحال حرکت هستند وچون شترندیدم نمیتوانیم دقیقا مشخص کنیم که انها چی هستند البته این  مطلب بیشتر درباره  ماورای  هستی است- همانطور حضرت عظمت دکتر ایت الله بهشتی فرمودند از قران درک میشودهمانطور که میبینم همان طورهست- البته بحث خطا مطرح است- خطا درحس است که درده متری ما دقیق  متوجه میشویم- باز اقای هگل معتقداست میتوان به درک دقیق درهستی خارج رسید که بایداضافه کردتوسط عقل  امکان پذیراست پس درعقل دیالکیتکمطرح نیست ویک خطای بزرگ مارکسیست این است درعقل دیاکتیک مطرح است پس هرد دونفر مانندهم یکسان عقل ندارند- وهرکس متغیرخاصی برای خوداست درحالیکه تجربیات برخلاف ان است-دوم ایشان میفرماید که ایده مطلق وجود دارد یعنی ایده کلی که از قوانین کلیتبعیت میکند مثلا انسان ها مصداق هستندیعنی نمونه هستندیک ایده کلی یا قانون کلی برتمام این انسان ها حاکم هست ایشان این مطلبرا ازطریق عقل رسیده است یک چهارچوب کلی وجوددارد یا یک راه وجوددارد که مهم دران راه گام میزنند شناخت این مطلب از طریق فلسفه  بسیار مشکل است وجناباقایا هگل بدرستی انرااز مذهب گرفته است تنها راه اثبات ان مذهب است  که قران میفرماید که دین اسلام مطابق فطرت انسان است که این فطرت قابل تغیرنیست-هگل هم به همین موضوع معتقد است- ومارکسیست بازبه تغیرات مختلف درفطرت معتقد است که مداوم  تغیر میکند که برای هر شخص  فردی است-  ایده سوم که اینرا  درفارسی بعد ترجمه کردند ایشان اقای هگل میفرماید درخارج باید قوانین فلسفی وعقلی درست از اب دراید ولی درخارج همه انسان درست مانند یک قالب عمل نمیکنند تغیرات دارند این اسم اش بیگانگی  با قواین کلی نیست بایدانرا ترجمه کرد بی گانگی بارفتارهای ثابت درخارج است یعنی ایده اولی درخارج شاید مخالف باشد بیگانه باشد اینامر برمیگردد به اینکه فطرت از قواین ثابتی   تبعیت میکند که بعضی قواین دارای دامنه هستند مثلا انسان تشنه میشود گرسنه میشود اینها قواین ثابت هستند ولی درذنوع غداومیعات میتوانداندازه ونوع ان مختلف باشد شاید علت ان این است که انسانها تصور میکردند یک اسوه بایدباشد درطول تاریخ همه مانندان اسوه عمل کنند وهیچگونه تغیری دررفتاروکردار نداشته باشندوتاریخ ثابت است وتحول معناندارد ایشان ارارد میکند تغیرات هم جزو چهارچوب ات لی درچهار چوب است- به مرحله تارخی معتقداست وبه گذر تاریخی معتقداست که لاجرم بوجود می اید ایشان میفرماید که از  کتاب تورات اینمطلب رامن درک کردم که افرادنسبت به دین اول دراخارج اعرابه هستند دین انها میطلبد که سوار اعرابه شوند پس دین تغیرات میپذیرد عداهای سوار میشوند وعده ای سوار نمیشوند وعدهای هم پس از سوار شدن از اعرابه بیرون میروند دقیقا مطلب یکی از علما  بدرستی  تصحیحکرده است که اعرابه بعدی انهائی که سوار نشدندویاسوار نمیشوند زیر سم اسبان  اعرابه له میکند این ایدهمطلق است حالا جناب اقای هگل دوایده مطلق قبول دارد یکی ایده مطلق خداوندمنان که قوانین الهی  دارد که انسان دران نقشی ندارد ولی توسط انسان عمل میشود دوم هستی مادی است کهانهم مانندقوانین الهی چهارچوب کلی دارد از خاک به خاک که انهم مراحل دارددرمرحلهاول انسان تصور میکند که شایداین قوانین کلی ومراحل وجودندارد ویا برایهرکس متضاد ومختلف است ولی عقل اثبات قوانین کلی که درضمن بعضی مولفه ان ثابت است وبعضی درضمن انکه  از قواین کلی تبعیت میکند متغیر است وبهاین درک ایده مطلق مگوید که خودراایده الیسم نام میبردولی سکولار ها فقط به بخش مادی ان توجه کرده اند- جناب اقای مارکس  خودرا رئالیسم میداند وبه قوانین ثابت وچهرچوب وراه ثابت معتقدنیست که اقای هگل درک را مطابق حقیق ومطابق با حقایق خارج وداخ ذهن میداند